پیچاپیچ ذهن و احوال و زندگی...

آخرین مطالب

می‌گن حافظه بویایی، قوی‌ترین و ماندگارترین حافظه‌ی حسی انسان‌ه.
یکی می‌گفت علت‌اش این‌ه که پیام‌هایی که برای تشخیص بوها از مغزمون عبور می‌کنن از قسمتی که خاطره‌ها ذخیره می‌شه رد میشن.
درست و غلطی‌اش رو نمی‌دونم، کاری هم ندارم اصلا، ولی تو زندگی یه لحظه‌هایی هست که به خوبی نشونت می‌ده چقدر خاطره تو یه حس جا می‌شه.
یه لحظه‌‌هایی هست که نشستی سر جات، داری درس می‌خونی، کتاب می‌خونی، فیلم می‌بینی، یا مثلا دم عیده و داری اتاق‌ت رو مرتب می‌کنی، خلاصه که مشغولی.
یک‌باره یه عطری به مشامت می‌رسه و تا به خودت بیای و بفهمی چی شده به کلی بلندت می‌کنه، عین این کارتون‌های بچگی‌مون. بلندت می‌کنه و سرگردون می‌شی، خودش هم سرگردون می‌مونه...
هزار هزار فریم و هزار هزار احساس عجیب از ناکجای مغزت بالا پایین می‌شن و جلو میان و ردشون می‌کنی تا بالاخره می‌رسی به صحنه و حس مربوط به اون بو و بعد پرتاب میشی تو اون صحنه، تو اون لحظه، تو اون حس، مثل پرتاب شدن توی دریا... آروم آروم غرق میشی و می‌خوای لحظه لحظه‌ی اون حس و اون بو رو از اعماق ذهنت بیرون بکشی و دوباره بهشون فکر کنی، عمیق‌تر نفس می‌کشی و صحنه‌ها دونه دونه از جلو چشمت رد می‌شن.
اگه بدونی که اون لحظه‌ها می‌تونن دوباره تکرار بشن، لبخند نرمی می‌شینه گوشه لبت و اینجاست که می‌فهمی که چرا یک معنی بو، امیده و اگر نه حسرتی که به دلت چنگ می‌زنه با بی‌رحمی بهت یادآوری می‌کنه بو به معنی آرزو هم هست...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۳
زینب شعبانی

می‌گفت «مشکلات زیادی هستند که ما مقصرشون نیستیم و در ایجادشون نقشی نداشتیم. راستش را هم بخواهی اکثر این مشکل‌ها به همین راحتی قابل حل نیستن و شاید نتونی کمک چندانی در رفعشون بکنی، اما کاری که می‌تونی بکنی اینه که سعی کنی از رنج و آلام بقیه بکاهی. فکر نکن مقصر نیستی یا کاری از دستت برنمیاد، اون جایی که می‌دونی می‌تونی درد کسی رو کاهش بدی برو و یه کاری بکن.»
این‌ها رو وقتی می‌گفت که داشتم حق به جانب از بی‌تفاوتی‌ام نسبت به مسئله‌ای که درش مقصر نبودم دفاع می‌کردم. چند وقتی بود یه مشکلی پیش اومده بود که فکرم رو درگیر کرده بود. دیگه این اواخر خسته شده بودم و راه بی‌تفاوتی پیش گرفتم. به این بهانه که من کوچک‌ترین تقصیری نداشتم و الان هم دیگه کاری ازم برنمیاد. حقیقتش حتی وقتی این‌ها رو گفت باز از خودم دفاع کردم.
اما بعدش وقتی نشستم کلاهم رو قاضی کردم، دیدم پر بی‌راه نمی‌گه و حرف‌هاش در مورد مشکلات بزرگ‌تر هم صادقه.
تو این آشفته‌بازار که سر به هر خبر و تحلیلی بزنی، مثل زندان‌بان‌های آزکابان در لحظه همه شادی و نشاط وجودت رو بالا می‌کشن، حق هر کسی‌ه که بالاخره به این نتیجه برسه که مشکلات خیلی بزرگ‌تر توان ما برای حل و بی‌ربطتر از اونی هستن که خودمون رو درگیرش کنیم، اما این تصمیم به ظاهر قابل دفاع، ممکنه منتج به بی‌تفاوتی بشه و معظلی بشه رو همه معظل‌های قبلی.
خلاصه که به این بهانه که کار بزرگی از دستمون برنمیاد و هرکاری هم کنیم مشکل به قوت خودش باقی می‌مونه خودمون رو نسبت به مسائل و مشکلاتی که دور و برمون هست بی‌تفاوت نکنیم.
ما قرار نیست بتونیم هرمشکلی رو حل کنیم ولی اونجایی که می‌تونیم از درد و رنج بقیه کم کنیم، دریغ نکنیم.
حداقل این که نشون می‌دیم هنوز هم‌دلی و هم‌دردی نمرده و این شاید حال همه رو کمی بهتر کنه.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۷ ، ۱۵:۰۵
زینب شعبانی

سرآغاز...سرآغاز...

سرآغاز این وبلاگ از احساس نیاز به سر و سامان دادنِ افکار پیچاپیچ ذهن به بهانه مکتوب کردنشان نشأت می‌گیرد اما سرانجامش به اندازه آینده آدمی گنگ است و مبهم. شاید وبلاگی شود بلند بالا که احوال و افکار و اذکار روزهای زیادی را در برگیرد و شاید وبلاگی باشد به کوتاهی یک فصل...

به هر حال زمانی باید شروع می‌شد و چه زمانی بهتر از ظهر گرم یک روز تابستانی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۷ ، ۱۴:۵۸
زینب شعبانی